سفر باباییییییییییییییییییییی.....
سلام به حروف ،سلام به واژه ها ، سلام به کلمات و سلام به دختر نازم .
گل خوشبوی من ، دختر کوچولوی بانمکم !!!
اینقدر عاشقتم که حد ومرز نداره ومیدونم که خودت هم میفهمی
که عاشقتم..
عزیز دل مامان ،جونم واست بگه که بابایی دو روزه که از طرف
شرکتشون رفته ماموریت وتو خیلی بهونه ی نبودنش رو گرفتی...
دیشب بابایی زنگ زد وگفت میخوام گوشیم رو خاموش کنم چون خیلی
خسته ام وشما نگران نباشین وشما هم وقتی که میخواستی بخوابی
گوشی منو آوردی وگفتی:شماره ی بابایی رو بگیر میخوام بهش شب بخیر
بگم بعدش میخوابم وقتی که من بهت گفتم:دیروقته الان بابا خوابه ؟؟؟
ول کن نبودی من هم شماره اش رو گرفتم که خاموش بود و شما هم
زدی زیر گریه وگفتی حالا چه جوری بهش بگم شب بخیر و
همینطور که میکردی خوابت برد.....صبح وقتی که بابایی زنگ زد
شما گوشی رو برداشتی وتندی بهش گفتی چرا دیشب گوشیت رو
خاموش کرده بودی من میخواستم بهت بگم شب بخیر ....
بابا هم کلی ازت معذرت خواهی کرد وگفت :آخه من خسته بودم ،
خوابیدم وبعد بهش گفتی :
من دوستت دارم ودلم واست تنگ شده کی میای ....
من این طرف تلفن کلی از صحبت کردنت ذوق کردم
بابایی هم که حتما توی آسمونها واسه خودش
سیر میکرد....آره عزیزدلم خیلی دلمون واسه بابایی تنگ شده
انشاا... که هر چه زودتر به سلامتی برگرده
خواب می بینم دنیا مال من است
بیدار میشوم وتو تعبیرش می کنی
با چشمــــانـــت
ای همه ی وجودم
دوستتون دارم به اندازه ای که فقط وفقط خود خدا میداند