خاطره ی خوب و بد روز مــــــــــادر..........
سلام عسلککککککککککککککککم.....
شنبه شب که شب تولد بی بی دو عالم حضرت فاطمه(س)
بود به همراه بابایی رفتی بیرون، آخه شب جلوترش رفته
بودیم باغ عمو جون و پشه ها حسابی نیشت زده
بودند طوری که از صبح من کارم شده بود خاروندن دست وپاها،
بعداز ظهر هم با بابایی حاضر شدین ورفتین تا از داروخانه پماد
بگیرین ، ولی وقتی برگشتین دیدم یک کادو در دست شماست
و در دست بابایی هم غذا .... بابایی گفت: که نازنین توی راه که میرفتیم داروخونه بهم گفته: امروز روز مادره ، بابامحمد هم میگه
بهش گفتم: روز مادر چیه، یعنی چی؟؟ در جوابم گفته: روز مامان
من ،بابایی میگه : بهش گفتم باید چیکار کنیم؟ در جوابم گفته:
باید کادو بخریم تا من بهش بدم... بابایی میگه : گفتم خوب پول
بهش میدیم، اون گفته: بچه ها باید کادو بدن واین شد که با هم
رفتیم واین بلوز رو واست خریدیم ... بابایی هم اون شب علاوه
بر کادو به درخواست شما کباب هم گرفته بود ومن از تعجب
شاخ در آوردم وقتی بابایی گفت:نازنین هوس کباب کرده بود
ومن هم گرفتم آخه این اولین باری بود که شما درخواست کباب
بیرون رو کرده بودی چون هر وقت من میگم کباب ، شما میگی:
بو میده ، واسه ی همین شما وبابایی یا گوشت میخورین یا
جوجه!! همینکه اومدی توی خونه ،پریدی توی بغلم وبهم
گفتی :مامانی روزت مبارک... اون لحظه انگار همه ی دنیا رو
بهم داده بودند نمیدونی چه حسی داشتم ، توی آسمونا سیر
میکردم .امسال سومین سالی بود که تو در کنارم بودی
وهدیه از طرفت دریافت میکردم ، ولی امسال با بقیه ی سالها
فرق داشت چون بزرگتر شده بودی وقشنگ و واضح صحبت
میکردی و خودت با زبان کودکانه ات روزم رو بهم تبریک گفتی ...
ومن هم خدا رو بابت وجود نازنین تو هزاران بار شکر میکنم.!!!
بابایی هم نقدی حساب کرد و دویست هزار تومان بهم داد،
دست هر دوتایی تون درد نکنه ...... خلاصه اون شب بعد از
کلی ذوق کردن رفتیم سراغ کبابها ودیدم چه با اشتیاق داری
میخوری که ای کاش اون شب اصلا بابایی کباب نخریده بود و
شما هم نمیخوردی .!!! ساعت چهار صبح بود که دیدم توی
خواب ناله میکنی ،بهت گفتم مامانی آب میخوای ؟؟؟ همینکه
بیدار شدی که آب بخوری ،دیدم حالت بهم خورد وتا صبح چند
مرتبه بالا آوردی!!! من هم زودی آماده شدم وبا آژانس رفتیم
کلینیک سلامت کودک... از شانس مون دکتر خودت بود وتا
شما رو دید کلی باهات خوش و بش کرد وبعداز معاینه گفت :
حتما غذای بیرونی بهش دادی ومن هم جواب دادم :آره کباب
خورده... دکتر هم واست قرص نوشت وگفت:که روزی دو بار
ولی هر بار نصف قرص رو بهش بده، اگه بهتر نشدآمپولی که
واسش نوشتم رو بزن...ما هم داروها رو از داروخونه ی همون جاگرفتیم وبا آژانس اومدیم خونه ، که البته توی ماشین هم
حالت بهم خورد ومن واسه ی احتیاط از خونه نایلون هم
برداشته بودم و اون روز تا شب کسل بودی ولی خوشبختانه
با قرص حالت بهتر شد وبه آمپول نیازی نشد..... روز بعد نزدیکای
شب بود که عمه زنگ زد وگفت:میاین با هم بریم پارک؟؟؟؟؟؟
وشما هم که از خدا خواسته زودی گفتی:بابایی بریم پارک...
بابایی هم به عمه گفت:باشه الان راه میوفتیم ورفتیم پارک
که شما کلی سرسره بازی وتاب بازی کردی ...اون شب بعداز
اینکه بازی تون تموم شد بابایی گفت: بیاین بریم پیتزا؟ منم
گفتم نه نازنین حالش بده، ولی شما میگفتی نه من دیگه
حالم بد نیست وخوب شدم ،البته خدا رو شکر شما پیتزا خور
نیستی و فقط سیب زمینی سرخ کرده میخوری... بابایی هم
قبول کرد ورفتیم ولی اون شب اینقدر شلوغ بود که جا واسه ی نشستن نبود...منم به بابایی گفتم:بگیر تا ببریم خونه بخوریم ،
ولی شما میگفتی نه من دوست دارم اینجا بخورم...یک خانمه
که حرفهای مارو شنید گفت: ما الان بلند میشویم وشما بیاین
بشینید.، بابایی رفت پای صندوق که سفارش بده ومن وشما هم منتظر تا اینکه خانمه بلند شه تا ما بشینیم که یکدفعه گفتی:
مامانی حالم بده ومیخوام بالا بیارم ... منم تندی رفتم پیش
بابایی وبهش گفتم که شفارش نده چون نازنین حالش بده،
ولی بابایی گفت: که حالا سفارش دادم ،منم با شما رفتیم توی ماشین تا اینکه بابایی اومد...بابایی واست سیب زمینی گرفته
بود که وقتی بهت گفتم :مامان جون اگه حالت بده نخور ؟؟
زودی قبول کردی ونخوردی، قربون دختر با فهم خودم بشم
من.... وقتی اومدیم خونه کته با ماست بهت دادم ، قرصت
رو هم بهت دادم وبلافاصله خوابت برد وخدا رو شکر روز بعدش
دیگه حالت تهوع نداشتی و خوب خوب شده بودی !!!!!!!!!
الهی دیگه هیچ وقت مریض نشی دختر ناززززم.....آمیـــــــــــن
اینهـــم هدیه ی نازنین خانم به مناسبت روز مادر.......
دختر قشنگ من هر لحظه داشتنت برایم هدیه است
بوسیدنت هدیه است
لمس کردنت هدیه است
گرمایت هدیه است
دستهایت و قدمهایت در زندگیم
آری مادر.... لحظه لحظه بودنت هدیه است
تو خودت هدیه ی بی نظیری عروسک من
ممنونم خدا که مــــــــــــادر شـــدم................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی