نازنین من , دختر عزیزم نازنین من , دختر عزیزم ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نازنین زهرا,عزیز مامان و بابا

احوالات دخملـــــــــی..........

1393/2/15 2:28
نویسنده : مامانی
174 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزززززززززززززدلم..........

 

وقتی تو چشمهای فرشته کوچولوم نگاه میکنم و اون هم با

 

محبت بوسم میکنه به این فکر میکنم که آیا لذتی از این

 

بالاتر هم توی دنیا هست!!! من معتقدم که مادر بودن که مادر

 

بودن زیباترین حس دنیاست که قابل مقایسه با هیچی نیست.......

 

دوست دارم واسش بهترین مادر دنیا باشم ، البته بابای

 

مهربونش بهترین بابای دنیاست چون عاشقانه ترین لحظات رو

 

با بابایی داری وبه من میگی:من عاشق بابایی ام ،نفسشم،

 

عمرشم..... بهم میگی: اون بابای منه و شوهر شما!!!!!!

 

نسبتها رو تقریبا کامل میدونی مثل: اینکه عمه خواهر باباییه،

 

دایی: داداش مامانه،عمو:داداش باباییه،خاله: خواهر مامانه و....

 

این روزها حس عجیبی دارم احساس می کنم دختر کوچولوی من

 

خیلی سریع داره جلوی چشمام بزرگ میشه، انگار داره از بچگی

 

درمیاد!!!! این حس خوبیه،اینکه ببینی کوچولویی که تا همین

 

دیروز تو بغلت بود و بلد نبود حرف بزنه، غذا بخوره، راه بره..

 

حالا واسه ی خودش خانمی شده واز عهده ی کارهاش برمیاد

 

وحتی تو خیلی از کارها نظر میده وکمکت میکنه....الان خانم

 

خانمای ما خودش لباسهاشو عوض میکنه ،موهاشو شونه

میکنه،کفشهاش رو میپوشه!!!!!

 

کامپیوتر رو خودش روشن میکنه،رمزش رو خودش

 

میزنه ،وارد اینترنت میشه و واسه ی خودش بازی میاره و وقتی

 

که کارش تموم شد اون رو خاموش میکنه .....

 

پنجشنبه هفته قبل راضی جون با عمو محسن وسارا جون

 

اومدن خونه مون ، اون شب ما مهمون دیگه هم داشتیم ،آقا

 

کمال راننده بابایی بود که به همراه خونواده ش میخواستن بیان

 

خونه مون ، عصر پنجشنبه راضی جون وعمویی وساراجونی

 

میخواستن برن  بازار،وقتی راضی جون ازت خواست تا باهاشون

 

بری در جوابش گفتی:مامانی چی ؟؟ اونم بیاد....منم بعداز اینکه

 

کلی باهات حرف زدم قانع شدی که بری البته یک خورده گریه

 

کردی که مامانی تنهایه،ومامانم هم بیاد ولی بعدش راضی شدی

 

ورفتی ، منم توی خونه غذا درست کردم ومنتظر مهمونها بودم .......

 

ساعت هشت شب بود که شما از بازار برگشتین ، اولش

 

از راضی جون پرسیدم :نازنین توی راه نخوابیده؟؟؟ که اونم جواب

 

داد نه،آخه ظهر هم نخوابیدی وهمش میگفتی : کی مهمونا میان

 

!!!!!وقتی که اومدین خونه به راضی  جون گفتم:نازنین اذیتتون

 

نکرد ؟؟؟گفت:نه خیلی هم دختر خوبی بوده و وقتی عمویی

 

بهش گفته :نازنین چیزی نمیخوای ؟؟؟اون در جوابش گفته:نه

 

مامانم همیشه واسه ی من وبابایی لباس میخره و من اونهمه

 

لباس دارم ،الهی من قربون تو دختر باهوش وزرنگم بشم ..

 

خلاصه بعداز اینکه از بازار اومدین خونه ،به راضی جون گفتی:

 

بیابریم با کامپیوتر بازی کنیم،وقتی روشنش کردی ورمزش رو وارد

 

کردی ، سایت بازیهارو آورده بودی وداشتی بازی میکردی ، بعد

 

از چند دقیقه دیدم خواهری خنده کنان از اتاق اومد بیرون... وقتی

 

که دیدم داره میخنده کنجکاو شدم وازش علت خنده ش رو

 

پرسیدم،اونم گفت:بیا ببین نازنینت چی میگه؟؟؟؟؟؟؟؟منم رفتم

 

پیش دختری دیدم داره بازی میکنه،خواهرم میگه : بعضی از بازیها

 

باز نمیشد بهش گفتم:چرا پس نمیاد تو بلد نیستی بیاری ؟اونم

 

در جوابم گفته اینها  باید اول دانلود بشه ، تو نمیدونی....من مونده

 

بودم

خوشحالم از اینهمه تغییر وتحول، تنها آرزوی من سلامتی

 

و خوشبختی توست عزیزم...دوست دارم شاهد پیشرفتهای روز

افزون تو باشم....

 

جمعه هم طبق معمول هفته های قبل رفتیم باغ عمو محسن ،

 

که حسابی خوش گذروندی فقط بعضی وقتها که جوجه بوقلمونها

 

میومدن طرفت ،دوست نداشتی وازشون میترسیدی وگریه

میکردی ابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه

 

چند تا عکس هم خودت با گوشیم گرفتی که اونها رو هم میزارم........

 

اینهم عکس جوجه بوقلمونها...........

این اولین عکسی که گرفتی....

این هم دومین عکس..........

این هم عکس سوم که گرفتی،قربون دختر هنرمندم....

اینجا ازم پرسیدی اینها چیه؟؟؟ ومنم جواب دادم :بوته های توت فرنگی

به چی می اندیشی عایاااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

تماشاگر مرغ و جوجه ی کوچولو...........

 

 

درخت هلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

دست میزنی ببینی جنسش چیه؟؟؟؟؟؟ طبیعیه یا مصنوعی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا هم خوشحال از نتیجه ی بدست آمدهخندونک

 

هنوز آزمایشات تمام نشده........خندهخندهخنده

 

نازنین جون در حال بازی با آتش........نهنهشکلکهای جالب آروین

 

                  زندگی معنی پیچیده ای ندارد

                  همین که تو باشی 

                   این تمام زندگیست

                   http://zibasaz.niniweblog.com/

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

امیرحسین کوچولو نفس ما
15 اردیبهشت 93 13:51
ماشاالله به نازنین عزیزم... حسابی خانم شده.... دانلوووود.هزارماشاالله..... بووووووووس
مامانی
پاسخ
ما اون موقعها که همسن اینها بودیم نمیدونستیم اینترنت وکامپیوتر چیه چه برسه به دانلود
الهام مامان علیرضا
15 اردیبهشت 93 15:48
آفرین به نازنین خانم زیبا که تو بازار دختر خوبی بوده و راضی جون و اذیت نکرده مشخصه خیلی هم مهمون نوازه که مرتب سراغ مهمون ها رو می گرفته خاله حق داری از بوقلمون ها بترسی مخصوصاً از اون صداشون
مامانی
پاسخ
آره خواهر اگه به نازنین خانم باشه میخواد هیچ وقت خونه خالی نباشه
mamane aysel
15 اردیبهشت 93 16:01
الهی لبتون همیشه بخنده وشمارو برای هم حفظکنه خداعزیزم میبوسمتون
مامانی
پاسخ
مرسی عزیززززززززم انشاا... که شما هم همیشه شاد و سلامت باشین
فدایی محیا
15 اردیبهشت 93 23:45
افرین دختر باهوشم. این روزا عصر عصر اینترنته وبچه های این نسل با این امکانات بزرگ میشن محیاهم همینجوریه خودش روشن میکنه خودش خاموش میکنه از دانلودونصب حرف میزنه..............
مامانی
پاسخ
واقعا بچه های این دوره خیلی باهوشند،چون بعضی وقتها نازنین یه سوالهایی میکنه که جوابی واسش ندارم....یا ما خنگ تشریف داشتیم یا اینا خیلییییییییی باهوشند
فدایی محیا
15 اردیبهشت 93 23:46
دوست دارم دختر خشگلم
مامانی
پاسخ
منم دوستتون دارم خاله جووووووووووووووون
مامان ترنم
16 اردیبهشت 93 8:06
ماشاا... به اين دختر باهوش. نمي‌دونم ما زياد ساده بوديم يا اين بچه‌ها زياد باهوشن. بعضي وقتها حرفهايي مي‌زنن كه بزرگترها توش مي مونن.
مامانی
پاسخ
نه عزیززم ما ساده نبودیم مثل اینا خیلی باهوش نبودیم
مامان مهتاب
16 اردیبهشت 93 11:15
ای جونم معلومه خیلی خیلی مودبه"هزار ماشااله ولی دوست گلم زیاد اجازه نده بشینه پای کامپیوترچون معتاد میشه بهش از من بوس برای نازی جونم!
مامانی
پاسخ
فعلا که روزی یک ساعت صبح ویک ساعت هم بعداز ظهر ........اینجا حکومت نظامیهبوسسسسسسسسسسسسسسس واسه خاله جووووووووووون
مامان فهیمه
16 اردیبهشت 93 12:47
آفرین به هوش و ذکاوت این دختر زیبارو
مامانی
پاسخ
فائزه مامان آیاتای
17 اردیبهشت 93 1:01
افرین خوشکلم بزرگ شده خودش کاراشو انجام میده
مامانی
پاسخ
فداااااااااااااااااات
مامان هلیـــــــــــــــــا
20 اردیبهشت 93 22:22
افرین دخمل باهوش بـــــــــــــــــــــــــــوس
مامانی
پاسخ
فدااااااااااااااااااااااات
مامان خانمی
22 اردیبهشت 93 9:14
دوست خوبم ممنون که اومدی وب محمدسجاد من لینکتون کردم
مامانی
پاسخ
خواهش میکنم عزیززززززززززم ...........منم لینکتون کردم انشاا... دوستهای خوبی باشیم
مامان عالمه
22 اردیبهشت 93 13:11
واقعا هیچ حسی به زیباییی حس مادرانه نیست خدا واست دخملتو نگه داره روز پدر هم مباااارک
مامانی
پاسخ
مرسی گلمممممممممممم .....همچنین خدا واست پسملتو نگه داره
مامان ترنم
22 اردیبهشت 93 13:27
ای تو کعبه را نگین/ یا امیر المؤمنین / ای تو خلقت را پدر/ وی خلائق را امین کن نظر ز روی لطف/ به تمام پدران / روز سیزده رجب/ ای امیر مؤمنان .
مامانی
پاسخ
کعبه گشوده آغوش خودرا کرده معطر ، تن پوش خودرا چون گوهر تابنده اش آمد خوش آمد فرزندکعبه مرتضی آمد خوش آمد
آبجی جون
25 اردیبهشت 93 12:50
قربونت بشم الهی ک خوش عکسیتم ب من رفته عشق من
مامانی
پاسخ
البته که به تو رفته ،ولی ای کاش اعتماد به نفسم هم مثل تو باشه