روزهای دلتنگـــــــــــــــــــــی...........
سلامممممممممممممممممممم عشق مـــــــــــــــــــــــامــــــــان.........
دختر قشنگم .....شرمنده ازاینکه توی این یک هفته ای که گذشت نتونستم بیام وبلاگت،
ووبلاگت رو آپ کنم آخه این هفته همش درگیر دکتر رفتن بودم ..
ازیک طرف دندون درد خودم که حسابی درد میکرد وکلافه ام کرده بود ،
رفتم دندون پزشک که واسم درستش کنه تا دردش ساکت بشه ،،
خانم دکتر هم واسم عصب کشی کرد وبه حساب خودش ریشه اش رو پر کرد
وبهم گفت برو ویک هفته دیگه بیا ومن بیچاره همچنان دارم درد میکشم
نمیدونم با وجود اینکه ریشه اش رو پر کرده چرا اینهمه درد میکنه؟
آخــــــــــــــه چــــــــــــــــــــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ازطرف دیگه هم مادر جون رو میبردم دکتر چون پاش خیلی درد میکرد ...
وقتی که بردمش دکتر ،،،دکتر گفت:باید عکس رنگی بگیره تا بتونم دقیقتر تشخیص بدم ....
صبح روز بعدش با مادرجون رفتم تا از پاش عکس رنگی بگیرند !!!!!!!!!
وقتی جواب عکسش رو بردم تا به دکتر نشون بدم دعا میکردم که مشکلی نداشته باشه
آخه قربونش برم خیلی درد داشتدکترگفت:پاش ساییدگی خیلی شدید داره
و واسش دارو نوشت و بهش گفت که چه کارهایی نباید انجام بده.....
.وشما هم در طی این دکتر رفتن مامانی پیش خاله فرزانه بودی.!
البته خاله جون مجبور بود ازشما وهم از علیرضا(پسردایی)مواظبت کنه؟
؟چون دایی جون هم اومده بود پیش ما....وشما دوتا تا تونستین شیطونی کردین
وکلی خاله جون رو اذیت..............خاله جون میگفت:وقتی که مادرجون رو برده بودی دکتر
دیدم نازنین رفته توی اتاق !!!! وقتی رفتم پیشش دیدم سجاده رو پهن کرده
وبا خودش حرف میزنه ازش پرسیدم داری چیکار میکنی؟جواب داد :
دارم واسه مادرجون دارم دعا میکنم که پاش خوب بشه......
آخه فدای اون دل مهربونت بشم من الههههههههههههههههههههی.....