بهترین بابای دنیا روزت مباررررررررررررررررک....
بهترین بابای دنیا روزت مباررررررررررررررررک.... همسر عزیززززززم..........
دستهای پرتوانت ، همیشه بزرگترین حامی زندگی ام بوده.
آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم...
روزت مبارک مرد زندگیم،،،،دوستت دارم
همسر عزیزم ...باش وبا بودنت باعث بودن من باش ،
زیرا شانه هایت ستون محکمی است پناهگاه امن خانه
را،دست در دستانم که میگذاری ، خون گرم آرامش ،
در کوچه رگهایم می دود....برایت آرزو میکنم همیشه
سایه ی مهربانت بر سر من و هدیه ی آسمانیمان باشد.......
دوستت دارم تا آخرین نفـــــــــــس.......
عروسک دوست داشتنی من......
جونم واست بگه که: صبح روز دوشنبه بعد از اینکه صبحونه ت رو
خوردی ،تلویزیون رو روشن کردم تا برنامه کودک نگاه کنی ،منم
رفتم آشپزخونه تا ناهار رو آماده کنم وبعد باهم آماده ی بیرون رفتن
بشیم. ولی چیزی بهت نگفته بودم که میخواهیم بریم بازار...
شما مشغول تماشایtvبودی که دیدم اومدی پیشم وبا قیافه ی
طلبکارانه بهم گفتی:چرا واسه بابایی کادو نخریدی؟ منم در جوابت گفتم:تولد بابایی که تموم شده ، کادو واسه ی چی؟؟؟گفتی:
فردا روز باباییه؟بیا نگاه کن ، توی تلویزیون میگه!!!!!گفتم: خوب
من که پول ندارم؟دیدم سریع اشکت سرازیر شد وبهم گفتی:
دیدی بابایی من واسه روز مامانی واست خرید ولی شما
نمیگیری....منم دیدم اوضاع بر ضد اینجانبه ،بهت گفتم :باشه
میریم بخریم ولی اول باید ناهار رو آماده کنم بعد بریم بخریم ....
شماهم که در پوست خودت نمی گنجیدی با حالتی که گریه هات
تبدیل به خنده شده بود
گفتی:پس من میرم آماده بشم!!!
ساعت 11بود باهم رفتیم واسه ی خریدن کادو واسه بابایی،
اول رفتیم کفش فروشی ،از دو مدل کفش خوشم اومد وبهت هر
دو تاش رو نشون دادم وگفتم :کدوم قشنگتره ؟؟که شما هم انتخاب
کردی والبته کفش گرونتره رو برداشتی ....مغازه دار هم گفت:
دخترتون ماشاا... خوش سلیقه ست!!منم به نظرش احترام
گذاشتم وهمون کفش رو خریدیم ، بعد رفتیم واسه ی بابایی
تی شرت خریدیم که اون رو هم خانم خانما انتخاب کردند انگار
نظر ما کشک
...به شیرینی فروشی که رسیدیم دیدم داره میری
داخل،بهت گفتم:کجا ؟ در جوابم گفتی:میخوام واسه بابایی
کیک بخرم!!گفتم کیک نمیخواد ،دیدم از توی کیفت یک ده هزار
تومانی در آوردی وبهم گفتی:بگیر و واسه بابایی شیرینی بخر....
بهت گفتم این پول رو از کجا داری ؟گفتی این رو بابایی بهم داده
منم توی کیفم گذاشتم...منم تسلیم شدم واز شیرینی هایی که
خودت دوست داشتی خریدم و(شیرینی نخودچی)
در راه برگشت به خونه ، درب خونه ی یکی از همسایه ها
گل رز بود ،دیدم واستادی وبهشون نگاه میکنی !!!!بهت
گفتم:چرا نمیای؟گفتی مامانی بیا این گل رو واسم بچین....
گفتم:چرا ،گل میخوای وایه ی چی ؟گفتی :میخوام به بابایی
جونم بدم وبهش بگم روزت مبارک...من مونده بودم 
کفش و تیشرت رو کادو کردم وبهت گفتم: کدوم رو شما به بابایی
میدی ؟ در جوابم گفتی: هردوتا ،چون خودم انتخاب کردم وهمون
طور هم شد هردوتا کادو رو خودت دادی وتازه هم به باباجونت
قضیه ی شیرینی خریدن رو گفتی که خودم پول دادم وبابایی
هم یکسره تا شب قربون ،صدقه ت میرفت...من بیچاره که کل
پس اندازم رفته بود هیچی ،همون شیرینی که از پول خوشگل
خانم بود ورد زبون باباجونش بود
....
این هم از ماجرای خرید کادو واسه ی روز پدر ..........
اینهم کادوی من و دخملی واسه ی شوشو جان.....
نازنین خانم در حال ور انداز کردن کادوها......
اینهم هدیه ی نازنین به بابایی جوووووووووووون....
اینهم هدیه ی نا قابل من به همسری.....مبارکت باشه عزیزم
اینهم همون گلی که نازنین از توی کوچه چید....
پا در کفش بزرگان کردن ،یعنی این....
جشن وگل وگلاب و نور وپولک
بابای قشنگ و نازم روزت مبارک
