آبشار رود معجن.......
دختر طلای مـــــــــــــن....
دوشنبه شب وقتی که بابایی از سر کار اومد گفت:که پنجشنبه
قراره به اتفاق عموها بریم آبشار رود معجن...بعدازظهر چهارشنبه
بخاطر اینکه بابایی بهت قول شهربازی رو داده بود داشتیم آماده میشدیم
که بریم که تلفن خونه زنگ زد ودیدم که سارا جونه ومیگه هستین که ما
میخوایم بیایم اونجا، منم بهش گفتم که میخواهیم بریم شهربازی ویلاژتوریست،سارا هم گفت:پس صبرکنید تا ما هم بیایم بعد بریم ،
من هم گفتم باشه به شرطی که زود بیاین چون نازنین الان آماده
هست وزیاد تحمل نداره ، آخه عزیز دل مادر وقتی که میخوایم بریم
بیرون اول شما آماده میشی واگه من یا بابایی دیرتر آماده بشیم
همش میگی:چرا شماها اینقدر دیر حاضر میشین نگاه کنین من
چقدر زود آماده میشم!!!خلاصه اون شب هم بعداز تلفن سارا
همش میپرسیدی چرا پس نمیان ؟؟؟؟چرا اونا نمیرسند؟؟؟بابایی
هم گفت تا اونا برسند اینجا یک ساعت طول میکشه ومن یکی
دیگه نمیتونم جوابی بهش بدم ،پس بیا نازنین رو ببریم پارک نزدیک
خونه تا یک کم تاب وسرسره بازی کنه وبعد که اونا اومدند بریم
شهر بازی ،آخه قرار بود هر وقت برسند به ایستگاه اتوبوس ما بریم
دنبالشون ....ماهم اول رفتیم پارک نزدیک خونه وشما تاب وسرسره
بازی کردی ،پارک خیلی شلوغ بود وچقدر توی صف تاب بودیم و وقتی
که نوبتت شد خرسی تو گذاشتی توی تاب وتابش میدادی !!! بهت
گفتم : مامانی نگاه کن چقدر بچه توی صفه ،خودت تاب بخور در
جوابم گفتی:خوب نوبت خودمه من نمیخوام تاب بخورم میخوام
خرسی مو تاب بدم من توی خونه تاب میخورم !!منم مونده بودم از
این همه فداکاری تو....خلاصه اون شب بعد پارک رفتیم با
راضی جون وساراجون ویلاژتوریست، البته شما وسارا جون رفتی
شهربازی ،من وراضی جون هم رفتیم بازار.... اون شب دیر وقت بود
که از ویلاژتوریست برگشتیم وقرار بود صبح زود آماده ی رفتن به
آبشار رود معجن بشیم ...اون شب ساعت یک بود که خوابیدی ومن
گفتم فردا صبح نازنین دیر لز خواب بیدار میشه چون شبش دیر خوابیده،
ولی صبح ساعت شش همینکه عمو محسن به گوشی راضی جون
زنگ زد شما زودتر از همه بیدار شدی وهمش میگفتی پاشین آماده
بشین الان عمو محسن میاد که بریمو پیش بینی من غلط از کار
دراومد ساعت شش ونیم بود که عمو محسن اومد وهمگی راه
افتادیم به سمت تربت حیدریه (آبشار رود معجن در نزدیکی تربت حیدریه است)ساعت ده بود که به تربت رسیدیم،عمو اصغر،عمو احمد وعمو
محمود هم اومده بودند وحسابی خوش به حال شما شده بود چون
یکسره با پریا دختر عمو محمود توی آب بودی و باهم بازی میکردی،
حتی ناهارت رو هم در توی آب خوردی ......
حالا بریم واسه ی دیدن عکسها....
نازنین خانم در حال خاموش کردن آتیش....
نازنین بهمراه پریاجون در حال آب بازی کردن....
نازنین جون در حال چیدن گوجه سبز....
دختر قشنگــــــــــــــم......
عشق تو به تار وپود جانم بسته ست
بی روی تو درهای جهانم بسته ست