نازنین من , دختر عزیزم نازنین من , دختر عزیزم ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

نازنین زهرا,عزیز مامان و بابا

آبشار رود معجن.......

1393/3/18 10:03
نویسنده : مامانی
473 بازدید
اشتراک گذاری

دختر طلای مـــــــــــــن....

 

دوشنبه شب وقتی که بابایی از سر کار اومد گفت:که پنجشنبه

قراره به اتفاق  عموها بریم آبشار رود معجن...بعدازظهر چهارشنبه

بخاطر اینکه بابایی بهت قول شهربازی رو داده بود داشتیم آماده میشدیم

که بریم که تلفن خونه زنگ زد ودیدم که سارا جونه ومیگه هستین که ما

میخوایم بیایم اونجا، منم بهش گفتم که میخواهیم بریم شهربازی ویلاژتوریست،سارا هم گفت:پس صبرکنید تا ما هم بیایم بعد بریم ،

من هم گفتم باشه به شرطی که زود بیاین چون نازنین الان آماده

هست وزیاد تحمل نداره ، آخه عزیز دل مادر وقتی که میخوایم بریم

بیرون اول شما آماده میشی واگه من یا بابایی دیرتر آماده بشیم

همش میگی:چرا شماها اینقدر دیر حاضر میشین نگاه کنین من

چقدر زود آماده میشم!!!خلاصه اون شب هم بعداز تلفن سارا

همش میپرسیدی چرا پس نمیان ؟؟؟؟چرا اونا نمیرسند؟؟؟بابایی

هم گفت تا اونا برسند اینجا یک ساعت طول میکشه ومن یکی

دیگه نمیتونم جوابی بهش بدم ،پس بیا نازنین رو ببریم پارک نزدیک

خونه تا یک کم تاب وسرسره بازی کنه وبعد که اونا اومدند بریم

شهر بازی ،آخه قرار بود هر وقت برسند به ایستگاه اتوبوس ما بریم

دنبالشون ....ماهم اول رفتیم پارک نزدیک خونه وشما تاب وسرسره

بازی کردی ،پارک خیلی شلوغ بود وچقدر توی صف تاب بودیم و وقتی

که نوبتت شد خرسی تو گذاشتی توی تاب وتابش میدادی !!! بهت

گفتم : مامانی نگاه کن چقدر بچه توی صفه ،خودت تاب بخور در

جوابم گفتی:خوب نوبت خودمه من نمیخوام تاب بخورم میخوام

خرسی مو تاب بدم من توی خونه تاب میخورم !!منم مونده بودم از

این همه فداکاری تو....خلاصه اون شب بعد پارک رفتیم با

راضی جون وساراجون ویلاژتوریست، البته شما وسارا جون رفتی

شهربازی ،من وراضی جون هم رفتیم بازار.... اون شب دیر وقت بود

که از ویلاژتوریست برگشتیم وقرار بود صبح زود آماده ی رفتن به

آبشار رود معجن بشیم ...اون شب ساعت یک بود که خوابیدی ومن

گفتم فردا صبح نازنین دیر لز خواب بیدار میشه چون شبش دیر خوابیده،

ولی صبح ساعت شش همینکه عمو محسن به گوشی راضی جون

زنگ زد شما زودتر از همه بیدار شدی وهمش میگفتی پاشین آماده

بشین الان عمو محسن میاد که بریمو پیش بینی من غلط از کار

دراومد ساعت شش ونیم بود که عمو محسن اومد وهمگی راه

افتادیم به سمت تربت حیدریه (آبشار رود معجن در نزدیکی تربت حیدریه است)ساعت ده بود که به تربت رسیدیم،عمو اصغر،عمو احمد وعمو

محمود هم اومده بودند وحسابی خوش به حال شما شده بود چون

یکسره با پریا دختر عمو محمود توی آب بودی و باهم بازی میکردی،

حتی ناهارت رو هم در توی آب خوردی ......

حالا بریم واسه ی دیدن عکسها....

نازنین خانم در حال خاموش کردن آتیش....

نازنین بهمراه پریاجون در حال آب بازی کردن....попугайчикимерцающее сердце

نازنین جون در حال چیدن گوجه سبز....

Девочка в шляпеАлые розыЗолотая брошь с бриллиантами

فواصل منوعه للتزين المواضيع فواصل وعصافير للمواضيعفواصل منوعه للتزين المواضيع فواصل وعصافير للمواضيعفواصل منوعه للتزين المواضيع فواصل وعصافير للمواضيعفواصل منوعه للتزين المواضيع فواصل وعصافير للمواضيعفواصل منوعه للتزين المواضيع فواصل وعصافير للمواضيع

 

دختر قشنگــــــــــــــم......

عشق تو به تار وپود جانم بسته ست

بی روی تو درهای جهانم بسته ست

 

totalgifs.com danglers gif gif 15danglersmagiagifs.gif                          totalgifs.com danglers gif gif 57danglersmagiagifs.gif                       totalgifs.com danglers gif gif 15danglersmagiagifs.gif

 

 


 

پسندها (1)

نظرات (11)

مامان دینا
18 خرداد 93 19:03
نازنین جون معلومه حسابی بهت خوش گذشته ها ایشالله همیشه خوش و خرم باشید
مامانی
پاسخ
آره خاله جون جای شما خالی خیلی خیلی بهم خوش گذشت
خاله جون جون جونی
19 خرداد 93 10:03
عزیزم عجب تیپی باباخوش تیپ کی میای عزیزم
مامانی
پاسخ
خوش تیپی م به مامانم رفته جیگرمعلوم نیست شاید آخرهفته اومدیم
الهام
19 خرداد 93 11:07
آفرین به نازنین زهرای فداکار عکس ها خیلی قشنگه مامانی روح آدم تازه میشه من قبلا اسم این آبشار و شنیده بودم ولی نرفتم
مامانی
پاسخ
میبینی خاله جون چقدر من فداکارم واز خود گذشته چشمات قشنگ میبینه خواهر انشاا... قسمتت بشه تا از نزدیک ببینی
مامان یگانه
19 خرداد 93 12:39
نازنین جون چه جای باصفایی رفتی همیشه به گردش حسابی خوش گدشته
مامانی
پاسخ
خیلی خیلی زیبا بود جای شما خالی خاله جون
مامان خانمی
20 خرداد 93 19:03
چه دختر سحرخیز و زرنگی چقدر هم که مامان جونش ازش عکس گرفته
مامانی
پاسخ
وقتی پای ددر رفتن در میون باشه من اصلا خواب ندارم خاله جون وای اگه بدونی خواهر این عکسها رو باچه مکافاتی گرفتم
مامان مهتاب
21 خرداد 93 9:53
آفرین به این دخمل فداکار "چه طبیعتی !خوش گذروندین هااااااااا
مامانی
پاسخ
تازه کجاش رو دیدی خاله جون .... جاتون خالی خیلی خوش گذشت
مامان بردیا
21 خرداد 93 15:00
وای چه جای قشنگیه.همیشه به گردش و شادی و آب بازی
مامانی
پاسخ
آره عزیزم خیلی قشنگ بود والبته جای شما هم خالی
فدایی محیا
5 تیر 93 15:27
به به عجب ابشاری عجب عکسای خشگلی
مامانی
پاسخ
آره عزیزززززززم خیلی قشنگ یود جاتون خالی
مامان فهیمه
14 تیر 93 22:15
همیشه به گردش و شادی عزیزم
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جووووووووووون
آبجی جون
2 شهریور 93 17:13
واااااااااااااااااااای یادش بخیر چــــــــــــــــــــــــــــــقدر خوش گذشت
مامانی
پاسخ
واقعا هم خیلی زود گذشت
مامانه آنیتا
30 شهریور 93 3:53
ایشاالله همیشه شاد باشین راستی دوسته خوبم ممنووونم که بامعرفتی وبه ماسرمیزنی خیلیییییییییی گلی اینم تقدیم به شما مامانی
مامانی
پاسخ
همچنین شما عزیزززززززززززم وظیفه مون بود عزیزززززززم.. خوشحال شدم از اینکه بهمون سر زدی دوست خوبم