اندر احوالات این روزهای دخملی......
دخترکمون این روزها حسابی خانم تر شده وبزرگتر!!دیگه احساس
استقلال کامل داره و دوست داره کارهاش رو خودش انجام بده ...
این روزها دخترکمون قرتی شده و حسهای دخترانه ی درونش بیشتر شده،حساسیت خاصی روی موهاش نشون میده، وعشق این رو داره
که موهاش خیلی زود بلند بشه !!! بعضی وقتها که باباش میگه یک کم
از موهات رو کوتاه کن سریع واکنش نشون میده ومیگه:ای دختر موهای
خودمه (تیکه کلام این روزهاش هم ای دختره)میخوام موهام بلند بشه،
یا اگه قرار باشه عمو محسنش بیاد خونه مون یا ما بریم خونه ی اونا ،
میگه :مامانی موهام رو ببند چون اگه موهام باز باشه عمویی میگه
قیچی رو بیار تا کوتاهش کنم....
اگه هر رنگ لباسی هم بپوشه میخواد همه چی اون ست باشه
یعنی کش وگیره وکفش همه با هم باید ست باشه ، حتی در مورد
لباس پوشیدن من وباباش هم نظر میده ومیگه: مامانی این روسری
یا شال رو بپوش که به مانتوت هم بخوره ، روی لباس پوشیدن بقیه
هم دقت میکنه ،چند روز پیش همسایه مون یک روسری خریده بود
اومد خونه وبهم نشون داد وگفت:که این رنگش بهم میاد چون میخوام
برم عروسی ،دخملی هم زد تو پرش وگفت:آخه این روسری به این
مانتوت میخوره اصلا ست هست ؟؟!! روسریت سبزه ومانتوت خاکستری
اصلا با هم ست نیست ،بیچاره گفت:باشه نازنین جون میرم عوضش
میکنم، تو راست میگی با هم ست نیست،منم بهش گفتم:ببخشید
این اینقدر رکه وسریع نظر میده،اونم گفت من با چه ذوق وشوقی
اومدم ،ولی نازنین راست میگه ،میبرم وعوضش میکنم ،از همون
روز هر وقت باهامون میخواد بیاد بیرون میگه :حالا لباسهام باهم
ست هست یانه؟؟؟؟؟؟؟؟
بعداز ظهرها هم که پاتوقت یا پارک نزدیک خونه هست یا هم شهر
بازی ، آخه دوچرخه سواری رو الان خوب یاد گرفتی وقشنگ پا میزنی
وبخاطر اینکه تازه یاد گرفتی همش میگی:بریم دوچرخه سواری!!!!!!!!!
ضربان قلبم را روی شادیهایت تنظیم کرده ام
پس شاد باش تا زنده بمانم
////////