دختر پیش دبستانی مــــــــــن....
دخترنازززززززززززم،،، جیگر طلای مامان
عزیزدل مامان دو هفته ست که باتفاق همدیگه رفتیم و چند تا
مهدکودک رو از نزدیک دیدیم، و شما از بین چهار مهدکودکی که با
هم از نزدیک دیدیم مهد کودک مهسا رو انتخابش کردی ،وقتی ازت
پرسیدم چرا این مهد رو از بقیه ی مهدها بیشتر دوست داری؟؟
در جوابم گفتیكهم قشنگتره وهم وسایلهای بازیش بیشتره و
هم محلم هاش(معلم هاش)مهربون بودندقربونت برم من الهی
که اظهارنظر میکنی ، خلاصه امروز صبح باهم رفتیم مهد
مهسا و کارهای ثبت نامت رو انجام دادیم، بعد مربی های مهربون
مهد یکی یکی میومدن پیشت ومیگفتن :اسمت چیه وچقدر
شما خوشگلی؟ شما هم جواب دادی نازنین(البته بعداز کمی تاخیر)...
یکی از مربی ها اومد پیشت وبهت گفت: بیا بریم توی حیاط و با هم
تاب بازی کنم،اولش بهونه گرفتی که مامانی هم بیاد ومنم باهات
اومدم ولی بعد شما رو با مربی مهد تنها گذاشتم و رفتم دفتر مهد..
حدود دو ساعت با مربی مهد و بچه ها بازی کردی که آخرش هم
به زور آوردمت خونه!!! آره عزیزدل مادر قضیه ی تو مثل همون
کسی هست که با یک قرون میره وبا صد قرون نمیاد بیرون....
لباس فرم و همچنین کیفت رو بهت دادند که چقدر لباس فرمت
بهت میاد وهمون جا همه میگفتند مثل عروسکها شده
وقتی هم اومدیم خونه، به محض اینکه بابایی از سرکار اومدزودی
رفتی و لباس فرم و کیفت رو به بابایی نشون دادی و اون هم کلی
قربون و صدقه ت رفت
اینم اولین عکسهایی که توی مهد وبعدهم توی خونه ازت گرفتم
اینم لباس فرم دختر پیش دبستانی من..مبارکت باشه عزیزم
این هم کیف خانم خوشگله...
واسم هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنار تو نفس می کشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منــــــــــــــی