نازنین من , دختر عزیزم نازنین من , دختر عزیزم ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نازنین زهرا,عزیز مامان و بابا

سفر دقیقه نود..

1393/6/28 17:39
نویسنده : مامانی
319 بازدید
اشتراک گذاری

گل زیبای من ، دختر قشنگمممممم...

 

روز چهارشنبه93/6/19 قرار بود خاله جون از کربلا بیاد و ما بریم

استقبالش ، ومن دعا میکردم که عصر برسه نه شب،آخه چون

شب ما مهمون داشتیم ونمیشد بریم و آخرش هم همونطوری

شد که من میخواستم و خاله جون صبح روز چهارشنبه زنگ زد

وگفت :که عصرساعت6من میرسم...من هم میخواستم شام رو

زودتر درست کنم تا اگه از فرودگاه دیرتر برگشتیم غذامون آماده باشه،

ولی از آنجا که بخت با ما یار بود راضی جون وسارا جون هم اومدن

خونه مون و سارا جون گفت که من خودم شام درست میکنم و من

هم از خدا خواسته قبول کردم وباتفاق بابایی وعمو محسن و

راضی جون آماده شدیم تا بریم فرودگاه؟؟ شما هم که در خواب ناز

تشریف داشتین رو به زور بیدار کردم و حاضرت کردم ولی همینکه

دیدی ساراجون نمیاد گریه رو سر دادی که منم نمیام وپیش ساراجون

میمانم ولی از آنجاکه قرار بود ساراجون شام درست کنه من با زور

با خودم بردمت ..ولی اون روز مسیر فرودگاه خیلی شلوغ بود وبابایی

مجبور شد مارو از تو کوچه پس کوچه ها ببره تا تونستیم به موقع

به فرودگاه برسیم ،وقتی رسیدیم خاله جون هم همون موقع رسید

وبعداز احالپرسی وخوشامد گویی ایشون رو تعارف به خونه کردیم

ولی خاله جون گفت: که میرم خونه عصمت (دخترش)وما هم اومدیم

خونه و بعداز اینکه رسیدیم خونه عمو احمد هم رسید..عصر روز

پنجشنبه رفتیم باغ عمو محسن !! توی باغ که بودیم هر چه به

بابایی گفتم:که منم بذار که برم با خواهرم ولایت خودمون ، بابایی

میگفت :واسه دو روز نازنین اذیت میشه خصوصا که برگشتمون

هم قرار بودبا اتوبوس برگردیم و این خودش مزید بر علت شده بود

تا اینکه صبح روز جمعه راضی جون با بابایی صحبت کرد و اوکی

رفتنمون رو گرفت ...بابایی هم گفت:برین ولی یکشنبه صبح باید

برگردین ،ما هم قبول کردیم وبا جواد(پسر خاله جون)عازم رفتن شدیم ،

فقط سر راه پنج دقیقه ای اومدم خونه لباس واست برداشتم وساعت

سه بهمراه خاله جون وراضی جون راه افتادیم...ساعت 6که رسیدیم

جمعیت زیادی اومده بودن استقبال خاله جون، مادرجون هم اومده بود

وهمینکه خاله رو دید اون رو سریع بغل کرد وکلی باهاش گریه کرد

و منی که به زور گریه م میگیره از اشکهای اونا کلی گریه کردمابتسامات وبكاء سمايلات حزينه ابتسامات وخيبه ....

روز شنبه خونه ی دایی جون بودیم که عمو محمود زنگ زد و گفت:

که یکشنبه شب تولد پریا ست وما رو دعوت کرد ولی من بهش گفتم

ما قراره فردا صبح بریم چون به بابایی قول داده بودیم ومن هم خوش قول

که اگه سرم بره قولم نمیرهابتسامات هبال ابتسامات وفرفشه سمايلات استعباط و عمو محمود هم گفت: من خودم به

محمد زنگ میزنم و مرخصی شما رو میگیرم و تولد پریاجون باعث شد

که ما یک روز بیشتر اونجا باشیمالهی قربونت برم من ،همینکه

دم از رفتن میزدم میگفتی: مامانی شنبه دیگه بریم،آخه چون اونجا

دور و برت شلوغ بود وبا بچه  ها بازی میکردی ولی چاره ای نبود

واسه ی همین یکشنبه شب که رفتیم تولد پریا جون کلی بهمون

خوش گذشت وکادوی شما هم یک گهواره با عروسکش بود ،شب

که رفتیم خونه فرشته جون بخوابیم از ساعت پنج صبح همش بیدار

میشدی وگریه میکردی که مامان نریم ولی نمیشد که نیایم ،ساعت 11:30

سوار اتوبوس شدیم و به راه افتادیم شما هم یکدل خوشحال بودی از

اینکه با اتوبوس میومدیم ویکدل هم ناراحت از اینکه میخواستی اونجا

باشی !!هرچند که دفعه ی اولت بود که سوار اتوبوس میشدی و من

میترسیدم که اذیت کنی ولی خدا رو شکر دختر خیلی خوبی بودی و

اصلا مامانی رو اذیت نکردی،ساعت15:45بود که رسیدیم ترمینال وبابایی

هم اومده بود دنبالمون ، وقتی که رسیدیم خونه چشمتون روز بد نبینه

که خانم خانما شروع کرد به گریه و همش میگفت: که بریم

خونه ی فرشته جون  ،با وجود اینکه بردیمش شهر بازی تا بلکه

هوایی به سرش بخوره ولی بعداز برگشت هم همین برنامه بود

وتا وقتی که خوابید هم بهونه ی خونه فری جون بود  و بابایی هم

میگفت:بهت نگفتم نرو و من هم همونجا با خودم عهد بستم تا

بتونم بدون بابایی دیگه نرم وخلاصه اینکه از چشم و چالمون در آورد،

نمیدونم چرا اینقدر وابسته ی راضی جون و فری جون هست ،

واینقدر دوستشون داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

اینهم ژستهای دخملی در تولد پریاجونی...

 

Алые розы

 

نازنین خانم بهمراه پریاجون...تولدت مبارک عزیزم

 

 

اینهم کادوی خاله جون از کربلا واسه ی نازنین خانم ،دستش درد نکنه

 

 

این عکس جیگر خاله ایلیاجونه(پسر فرشته جون)....

 

 

نازنین خانم خوشحال از خرید یک بازی فکری به انتخاب خودش..

 

 

در حال تفکر که کدوم مدلش رو درست کنه..

 

 

بلاخره تصمیم گرفته شد...


 

واین هم پایان کار.....آفرین به دختر خلاقمفيسات بلاك بيري للتصميم

 

 

این هم نقاشی که اخیرا دختر گلم کشیده ،آفرین به دختر نقاشم..

Красные цветы

 

دختــــــــــــــــــرم:

 

تو خلق شده ای برای من تا

 

زیباترین لحظه هایم را برایم بسازی!!!

 

دوســـــــــــــــتت داررررررررررررررررررررررم

 

 

            

پسندها (1)

نظرات (6)

مامانه آنیتا
30 شهریور 93 3:39
خاله فدات عزیزم چقده تو ماهی نانازم ایشاالله همیشه به شادی وسفر
مامانی
پاسخ
خدا نکنه عزیززززززززززززززززززم ،ممنون
مامان فریده
31 شهریور 93 13:17
مثل همیشه خشگلی عزیزممممممممم
مامانی
پاسخ
این نظر لطفتونه
زهرا
1 مهر 93 13:24
همیشه به سفر و خوشی خوش گذشت؟؟؟؟؟؟ راستی چه سوغاتی خوشگلی مبارکت باشه عزیزم
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم جای شما خالی ،خیلی شدید سلامت باشی خاله جون ،چشمات خوشگل میبینه
مامان ایلیا
2 مهر 93 15:25
سلااام ایشالله همیشه به گردش و سفر و شادی باشید و کلی بهتون خوش بگذره اکثر بچه ها شلوغی رو دوست دارن،ایلیا که از الان اینطوریه عکساتم خیلی قشنگ بود خاله جون
مامانی
پاسخ
سلام به روی ماهت عزیزززززم مرسی گلم جای شما خالی خیلی خوب بود این نازنین خانم ما هم در شلوغی زیر مجموعه ی آقا ایلیاست دیگه چشمات قشنگ میبینه
آویسا
3 مهر 93 10:38
همیشه به گردش و شادی.آفرین به این دخمل باهوش
مامانی
پاسخ
ممنون عزیززززززززززم
مامان فهیمه
6 مهر 93 19:38
جیگر خاله همیشه خلاقه و با استعداد عزیزمی دوست دارم هزارتا عروسکت هم خیلی خوشجله دست خاله جون درد نکنه مبارکت باشه عزیزم. ایشالا روزی شما
مامانی
پاسخ
آره دیگه خلاقیتم به مامانی رفته دیگه مابیشتر انشاا... که روزی همه ی آرزومندان بشه