خاطره ی خوب و بد روز مــــــــــادر..........
سلام عسلککککککککککککککککم..... شنبه شب که شب تولد بی بی دو عالم حضرت فاطمه(س) بود به همراه بابایی رفتی بیرون، آخه شب جلوترش رفته بودیم باغ عمو جون و پشه ها حسابی نیشت زده بودند طوری که از صبح من کارم شده بود خاروندن دست وپاها، بعداز ظهر هم با بابایی حاضر شدین ورفتین تا از داروخانه پماد بگیرین ، ولی وقتی برگشتین دیدم یک کادو در دست شماست و در دست بابایی هم غذا .... بابایی گفت: که نازنین توی راه که میرفتیم داروخونه بهم گفته: امروز روز مادره ، بابامحمد هم میگه بهش گفتم: روز مادر چیه، یعنی چی؟؟ در جوابم گفته: روز مامان من ،بابایی میگه : بهش گفتم باید چیکار کنیم؟ در جوابم گفته: ...
نویسنده :
مامانی
2:04