بابایــــــــــی جونم روزت مباررررک...
شکر خدا که نام علـــــــی در اذان ماس
ما شیعه ایم و عشق علــــی هم از آن ماس
از یا علــــــــــی زبان و دهان خسته کی شود
گویا زبـــــان برای همین در دهـــــــــــان ماس
کلا عشق مولا علــــــــــــــــــــــــی واس ماس
"روز پدر مباررررررررررررررررررررررک"
امسال هم مثل سالهای قبل واسه همسری کادو خریدم ،
یکی از طرف خودم ویکی هم از طرف نازنین خانم!!! ولی کادو
دادن امسال با بقیه ی سالها فرق داشت و فرقش هم این بود
که دخملی خودش پول جمع کرده بود و با پول خودش واسه
بابایی کادو خریدمن سر به سرش میذاشتم و میگفتم :
که بیا با هم یک کادو بخریم؟؟ در جوابم میگفت:خیلی نامردی
مامانی ،ما واست دو تا کادو خریدیم واسه روز مادر اونوقت
شما واسه بابایی یک کادو میگیریو میگفت: من که
پول دارم و با پول خودم واسه بابایی میخرم ،شما دوست داری
بخر و اگه دوست نداری هم نخر!!! خلاصه با همدیگه رفتیم بازار
و همینکه میخواستم حساب کنم ،سریع کیف پولش رو در
می آورد و میگفت: مامانی چقدر میشه و چند تا پول باید بدم؟؟؟
دخملی اون شب کادوش رو به بابایی جونش داد و بهش گفت:
بابایی روزت مبارک... وهمچنین اون کارتی که مهدشون داده
بود رو به باباش داد و شعری که فرزانه جون ،مربی شون
در مورد باباجون بهش یاد داده بود رو واسه باباییش خواند،
بابایی هم که کلی ذوق کرده بود دخملی رو بوسه باران کردو
گفت:این بهترین هدیه ای بود که توی عمرم گرفتم،منم بهش گفتم :
که نازنین چهار ساله بهت کادو میده ؟؟بابایی گفت: که هرسال بهم
کادو میده ولی امسال برای اولین بار خودش گفت:بابایی روزت
مبارک و واسه همین من خیلی خوشحالم!!!این دو روز تعطیلی رو رفتیم ولایت ،چون خاله حلیمه میخواست واسه بچه اش عقیقه بده ! روز جمعه اونجا بودیم ولی بعدازظهر با بابایی و دایی عباس وفرشته جون رفتیم کوه ...روز شنبه هم با عموها رفتیم باغ ، که کلی با بچه ها بازی کردی و بهت خوش گذشت دختر نازززززم....
کادوهای من و نازنین جون...مبارکت باشه همسر مهربونمممم
این هم نامه ای که مهد مهسا واسه روز پدر داده بود...
نازنین جون بهمراه امیررضا در حال ویفر خوردن...
نازنین جون و امیر رضا جون و پریا جون...
قدیمی ها چه حرف هایی می زدند!
میگفتند برای کسی بمیر...
که برایت تب کند!!!
من برایت میمیرم اما...
خدا نکند که تو تب کنی
دوستت دارررم دختر زیبـــــــــای مـــــن!!!