نازنین من , دختر عزیزم نازنین من , دختر عزیزم ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نازنین زهرا,عزیز مامان و بابا

دختر کدبانو.........

به روایت تصـــــویــــــــــــــــر......       زندگی معنی پیچیده ای ندارد   همین که تو باشی                                                      این تمام زندگیست                                  ...
4 مرداد 1393

اندر احوالات این روزهای دخملی......

دخترکمون این روزها حسابی خانم تر شده وبزرگتر!!دیگه احساس استقلال کامل داره و دوست داره کارهاش رو خودش انجام بده ... این روزها دخترکمون قرتی شده و حسهای دخترانه ی درونش بیشتر شده،حساسیت خاصی روی موهاش نشون میده، وعشق این رو داره که موهاش خیلی زود بلند بشه !!! بعضی وقتها که باباش میگه یک کم از موهات رو کوتاه کن سریع واکنش نشون میده ومیگه:ای دختر موهای خودمه (تیکه کلام این روزهاش هم ای دختره)میخوام موهام بلند بشه، یا اگه قرار باشه عمو محسنش بیاد خونه مون یا ما بریم خونه ی اونا ، میگه :مامانی موهام رو ببند چون اگه موهام باز باشه عمویی میگه قیچی رو بیار تا کوتاهش کنم.... اگه هر ر...
17 تير 1393

باز هم ویروس!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام دخملکم..... روز دوشنبه بابایی یک کم دیر از سرکارش اومد ولی بخاطر اینکه هر روز بعداز ظهر شما رو میبره پارک اون روز هم زنگ زد وگفت:با نازنین آماده بشین وبیاین تا بریم پارک ،منم بعداز تلفن بابایی به همسایه ی طبقه پایینی مون زنگ زدم وبهش گفتم :میخوام برم پارک ، بعداز پارک هم میخوام برم بازار ،میای!!! آخه قرار بود بعداز پارک بابایی ما رو ببره بازار  بزاره وخودش بیاد خونه ....همسایه مون هم با وجود اینکه میگفت:دلم درد میکنه باهامون اومد. ما هم اول رفتیم پارک تا شما یک کم تاب وسرسره بازی کردی وبعدش رفتیم بازار نزدیک خونه ... در راه برگشتن به خونه همش میگفتی:ماما...
25 خرداد 1393

آبشار رود معجن.......

دختر طلای مـــــــــــــن....   دوشنبه شب وقتی که بابایی از سر کار اومد گفت:که پنجشنبه قراره به اتفاق  عموها بریم آبشار رود معجن...بعدازظهر چهارشنبه بخاطر اینکه بابایی بهت قول شهربازی رو داده بود داشتیم آماده میشدیم که بریم که تلفن خونه زنگ زد ودیدم که سارا جونه ومیگه هستین که ما میخوایم بیایم اونجا، منم بهش گفتم که میخواهیم بریم شهربازی ویلاژتوریست،سارا هم گفت:پس صبرکنید تا ما هم بیایم بعد بریم ، من هم گفتم باشه به شرطی که زود بیاین چون نازنین الان آماده هست وزیاد تحمل نداره ، آخه عزیز دل مادر وقتی که میخوایم بریم بیرون اول شما آماده میشی واگه من یا بابایی دیرتر آما...
18 خرداد 1393

باغ عمو جوووووون....

سلام گل گندمم....   سلام و صدسلام به ماه خوشگل خودم،جونم واست بگه :روزجمعه شما با راضی جون وعمو محسن رفتین نمایشگاه گل وگیاه وظهر وقتی که اومدی خونه ،دیدم سه تا گلدون کوچیک خریدی ، وقتی ازت پرسیدم اینها چیه؟زودی در جوابم گفتی:اینا گلدونه دیگه مگه شما نمیدونی !!!!منم بخاطر اینکه جلوی همسایه یکم آبروداری کنم ،گفتم:چرا مامانی میدونم گلدونه !!ولی گل چیه واز کجا؟؟بازم بلافاصله گفتی :خوب ازنمایشگاه دیگه ،راضی جون واسم خریده ،وبعدش گفتی:اون خانمه گفته :دو بار باید آب بدی واز اون روز هروقت قراره گلدونات آب بخورند خودت بهشون آب میدی ، دو تا...
11 خرداد 1393

مادرانه هایـــــــــــــــم....

مهربان دخترم!!   تو نهال کوچکی هستی که در باغچه ی زندگیم رشد می کنی، همچون باغبانی زندگیم را به پایت میریزم ودر انتظار شکوفه دادنت بی قرارم. توقد میکشی و بزرگ میشوی وهر روز مستقل تر !! اما من شکسته تر وپیرتر وبه تو محتاج تر. امروز تو در آغوش من جای می گیری و دور نیست فردایی که دستان نیازمند من در دستان تو جای بگیرد. امروز تو برای بلند شدن وایستادن به دستان من نیاز داری و فرداها من برای استوار ماندن به بازوی تو نیاز خواهم داشت. امروز با هر خنده ی تو روح زندگی در جانم دمیده میشود ولی آیا فردا اشک من دل جوان تو را کمی نرم خواهد ...
4 خرداد 1393

یک آخر هفته ی خوب.....

دختر طلای خوددددددددددددم.....   صبح روز جمعه وقتی که شما وبابایی جونت از خواب ناز بیدار شدین وصبحونه رو نوش جان کردین ن بابایی پیشنهاد داد که واسه ی ناهار بریم بیرون، ما هم که در این مواقع دست رد به این جور پیشنهادها نمیزنیم با کمال میل قبول کردیم و رفتیم سراغ آشپزخونه که وسایل بیرون رفتن رو آماده کنیم...بعد همسری گفت:به عمو مهدی هم زنگ میزنم که باهم بریم چون تنهایی حال نمیده ،آخه ایشون گردش دسته جمعی رو دوست دارن ...بعد بلافاصله به عمو مهدی زنگ زد وماجرا رو گفت (عمو مهدی :داماد خواهرم)وایشون هم موافقت کردن وگفتند که تا ساعت یک سرکار تشریف دار...
28 ارديبهشت 1393

بهترین بابای دنیا روزت مباررررررررررررررررک....

همسر عزیززززززم..........   دستهای پرتوانت ، همیشه بزرگترین حامی زندگی ام بوده. آغوش امن تو بهترین جا برای فراموشی غم های زندگیم... روزت مبارک مرد زندگیم،،،، دوستت دارم   همسر عزیزم ...باش وبا بودنت باعث بودن من باش ، زیرا شانه هایت ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را، دست در دستانم که میگذاری ، خون گرم آرامش ، در کوچه رگهایم می دود.... برایت آرزو میکنم همیشه  سایه ی مهربانت بر سر من و هدیه ی آسمانیمان باشد....... دوستت دارم تا آخرین نفـــــــــــس....... عروسک دوست داشتنی من...... جونم واست بگه که: صبح روز دوشنبه بع...
26 ارديبهشت 1393

پدرم روزت مبارررررررررک......

  بنام مهربانی های پدر............ پدر بشنو این حرف فرزند خویش عزیز و گرامی و دلبند خویش تویی مایه ی بود وپیدایشم کنارت به ناز و به آسایشم پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه ی هست و بود منی پدر یعنـــــــــــــــــی......   اولین مردی که دخترش عاشقش می شود عاشقتــــــــــــــــــــــم بابایییییییییییییییییی.....       ای پدر بوی شقایق میدهی   عاشقی را یاد عاشق میدهی   با تو سبزم گل بهارم ای پدر   هرچه دارم از تو دارم ای پدر   بیاد همه ی پدرا...
22 ارديبهشت 1393

احوالات دخملـــــــــی..........

عزیزززززززززززززدلم..........   وقتی تو چشمهای فرشته کوچولوم نگاه میکنم و اون هم با   محبت بوسم میکنه به این فکر میکنم که آیا لذتی از این   بالاتر هم توی دنیا هست!!! من معتقدم که مادر بودن که مادر   بودن زیباترین حس دنیاست که قابل مقایسه با هیچی نیست.......   دوست دارم واسش بهترین مادر دنیا باشم ، البته بابای   مهربونش بهترین بابای دنیاست چون عاشقانه ترین لحظات رو   با بابایی داری وبه من میگی:من عاشق بابایی ام ،نفسشم،   عمرشم..... بهم میگی: اون بابای منه و شوهر شما!!!!!!   نسبتها رو تقریبا کامل م...
15 ارديبهشت 1393